عشق بی پایان. پارت ۲۰
ویو میرابل
وقتی اینو گفت شدت گریه کردنم بیشتر شد دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم و فقط گریه میکردم
دلم برای داداشم تنگ شده یعنی خبر داره پدر و مادر مردن
چرا ؟ چرا یدفعه اینطوری شد اخه ؟ چرا نامجون اینطوری شد ؟ چرا پدر و مادرم مردن ؟ چرا من باید اینقدر بد باشم ؟
همینطور گریه میکردم و نمونی نداشت
ویو به ۲ ماه بعد
ویو نامجون
تو این دو ماه ثانیه ای نبوده که میرابل گریه نکنه غذا هم نمیخورد و به زور بهش غذا میدادم
و تو این دو ماه اوت چیزی نمیگفت یعنی حرف نمیزد ولی گریه میکرد تمام مدت خواب هم نداشت
باید دارو خوار آور بهش میدادم تا بخوابه و حتی تو خواب هم گریه میکرد
و راستش من تو این دو ماه چند بار با میرابل خوابیدم خب بردم بود دیگه
کار های شرکت رو به طور موقت من اداره میکنم و کار های باند رو یون هی با همون برادر میرابل
ویو میرابل
تو این دو ماه ثانیه ای نبوده که گریه نکرده باشم امروز هم مثل همیشه داشتم گوشه اتاقم گریه میکردم که سرم گیج رفت و خاموشی
ویو نامجون
مثل همیشه صدای گریه های میرابل میومد چون بغل اتاق من بود
و بعد یهویی صدای گریه قطع شد تعجب کردم چنین چیزی غیر قابل باور بود
رفتم ببینم میرابل چش شده یعنی نباید بهش میگفتم که پدر و مادرش مردن
رفتم و درو باز کردم و باچیزی که دیدم شاخ در آوردم
میرابل بی هوش افتاده رو زمین بود و از چشماش خون اومد بود
نامجون = میرابل میرابللللللل لطفا باشو خواهش میکنم تنهام نزار ( داد فریاد گریه )
دیدم بیدار نمیشه وای خدا من غلت کردم نمیخوام از دستش بدم من عاشق اون دخترم
دکتر خبر کردم و اومد و بقیه رو از اتاق بیرون کرد حتی من هیییییییی
دکتر اومد بیرون و رفتم سمتش و گفتم
نامجون = دکتر حالش چطوره ؟
دکتر = حالشون خوبه ولی
نامجون = ولی چی؟ مشکل از کجا بود ؟
دکتر = اون تا یه مدت رسما نمیتونه ببینه و راستش باید بگم موقت کور شده و علتش هم بخاطر گریه کردت مداوم بود
چیزی نگفتم و دکتر هم رفت
عذاب وجدان بدی گرفتم همش تغصیر من بود نباید باهاش بد رفتار میکردم
شب شده بود و ساعت دیگه ۱۰ شب شده بود رفتم پیش میرابل ببینم بیدار شده یا نه
دیرم نه هندز بیدار نشده یکم منظر موندم و دیدم بیدار شد سرین دستشو گرفتن و گفتم
ویو میرابل
با سر درد و چشم درد بدی چشمام رو باز کردم
نامجون = میرابل حالت خوبه ؟
میرابل = نا...نام...نامجون من .....من نمیتونم جایی رو ببینم
نامجون = متاسفانه تو تا یه مدت کور شدی میرابل ( بغض )
میرابل = اها باشه شب بخیر
نامجون = ........................
پتو رو کشیدم رو سرم و خوابیدم
ویو نامجون
ای...این چرا به یه ورش بود مثلا کور شده ها براش مهم نبود؟
گذاشتم بخوابه و رفتم بخوابم همش سواال میومد تو ذهنم
وقتی اینو گفت شدت گریه کردنم بیشتر شد دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم و فقط گریه میکردم
دلم برای داداشم تنگ شده یعنی خبر داره پدر و مادر مردن
چرا ؟ چرا یدفعه اینطوری شد اخه ؟ چرا نامجون اینطوری شد ؟ چرا پدر و مادرم مردن ؟ چرا من باید اینقدر بد باشم ؟
همینطور گریه میکردم و نمونی نداشت
ویو به ۲ ماه بعد
ویو نامجون
تو این دو ماه ثانیه ای نبوده که میرابل گریه نکنه غذا هم نمیخورد و به زور بهش غذا میدادم
و تو این دو ماه اوت چیزی نمیگفت یعنی حرف نمیزد ولی گریه میکرد تمام مدت خواب هم نداشت
باید دارو خوار آور بهش میدادم تا بخوابه و حتی تو خواب هم گریه میکرد
و راستش من تو این دو ماه چند بار با میرابل خوابیدم خب بردم بود دیگه
کار های شرکت رو به طور موقت من اداره میکنم و کار های باند رو یون هی با همون برادر میرابل
ویو میرابل
تو این دو ماه ثانیه ای نبوده که گریه نکرده باشم امروز هم مثل همیشه داشتم گوشه اتاقم گریه میکردم که سرم گیج رفت و خاموشی
ویو نامجون
مثل همیشه صدای گریه های میرابل میومد چون بغل اتاق من بود
و بعد یهویی صدای گریه قطع شد تعجب کردم چنین چیزی غیر قابل باور بود
رفتم ببینم میرابل چش شده یعنی نباید بهش میگفتم که پدر و مادرش مردن
رفتم و درو باز کردم و باچیزی که دیدم شاخ در آوردم
میرابل بی هوش افتاده رو زمین بود و از چشماش خون اومد بود
نامجون = میرابل میرابللللللل لطفا باشو خواهش میکنم تنهام نزار ( داد فریاد گریه )
دیدم بیدار نمیشه وای خدا من غلت کردم نمیخوام از دستش بدم من عاشق اون دخترم
دکتر خبر کردم و اومد و بقیه رو از اتاق بیرون کرد حتی من هیییییییی
دکتر اومد بیرون و رفتم سمتش و گفتم
نامجون = دکتر حالش چطوره ؟
دکتر = حالشون خوبه ولی
نامجون = ولی چی؟ مشکل از کجا بود ؟
دکتر = اون تا یه مدت رسما نمیتونه ببینه و راستش باید بگم موقت کور شده و علتش هم بخاطر گریه کردت مداوم بود
چیزی نگفتم و دکتر هم رفت
عذاب وجدان بدی گرفتم همش تغصیر من بود نباید باهاش بد رفتار میکردم
شب شده بود و ساعت دیگه ۱۰ شب شده بود رفتم پیش میرابل ببینم بیدار شده یا نه
دیرم نه هندز بیدار نشده یکم منظر موندم و دیدم بیدار شد سرین دستشو گرفتن و گفتم
ویو میرابل
با سر درد و چشم درد بدی چشمام رو باز کردم
نامجون = میرابل حالت خوبه ؟
میرابل = نا...نام...نامجون من .....من نمیتونم جایی رو ببینم
نامجون = متاسفانه تو تا یه مدت کور شدی میرابل ( بغض )
میرابل = اها باشه شب بخیر
نامجون = ........................
پتو رو کشیدم رو سرم و خوابیدم
ویو نامجون
ای...این چرا به یه ورش بود مثلا کور شده ها براش مهم نبود؟
گذاشتم بخوابه و رفتم بخوابم همش سواال میومد تو ذهنم
- ۳.۲k
- ۱۹ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط